جمعه های انتظارت چه دلگیر می شود
وناگاه غروب جمعه چقدر زود دیر می شود
دل خسته ام تب زده و داغ دار می شود
هر شب و هر روز روح من ز دوریت بیمار می شود
وقتی تو نیستی زندگی نیست اینگونه زیستن
روزی هزار بار مرگ در مقابلم تکرار می شود
لب قلمم به گلایه و تشویش باز می شود
گویا که نوشتنش از غم تو اجبار می شود
درد و تلخی سکوت نبودنت فریاد شیعیان است
از نام عزیزت هزار خفته یک باره بیدار می شود
(شعر از خودمه اگه نقصی داره ببخشید)
تاریخ : شنبه 90/11/29 | 10:14 صبح | نویسنده : علی ولی اللهی | نظرات ()